این پست یک اعتراف نامه است:) من یک کمال گرا هستم، از نوع منفی نه مثبت! از آن نوعی که آدم را به اجتناب و اهمال کاری سوق می دهد. از آن آدمهایی که خودشان را صفر و یکی می بینند و مدام در حال سرزنش خودشان هستند.
البته بهتر است بگویم یک کمال گرای درحال درمان هستم.
در مراحل انجام پایان نامه ام به شدت از این موضوع ضربه خوردم و درنتیجه اضطراب های شدیدی را تجربه کردم. انتخاب موضوع و استادم یک سال طول کشید، پروپوزال دادنم یک سال، و این یک سالی هم که پایان نامه انجام می دادم با اضطراب های بسیار شدیدی گذشت.
تابستان به قدری اضطراب ها فشار روحی به من وارد کرد که یکی دوماهی از شدت اضطراب دچار وسواس فکری و افسردگی و حال بسیار بدی شدم. خانه و زندگی ام را رها کردم و با همسر به خانه مادرم رفتیم. نمی توانستم تنها بودن را در خانه تحمل کنم. اول سراغ طبیب سنتی رفتم، اطرافیان اصلا نمی پذیرفتند به روانپزشک و روانشناس و مشاور احتیاج دارم. همین طب سنتی را هم با اصرار من قبول کردند. همه می گفتند چیزی از کارت نمانده تمامش کنی خوب می شوی، هیچ کس حال بدم را باور نمی کرد. با داروهای طبیب سنتی کمی بهتر شدم ولی خوب نشدم و بالاخره اطرافیان پذیرفتند من نیاز به کمک روانشناس و روانپزشک دارم.
نزدیک سه ماه است با کمک خانم روانشناس دوست داشتنی و خانم دکتر روانپزشک عزیزم دارم به درمان اضطراب و کمال گرایی ام می پردازم. آنقدر در این سه ماه تغییر کرده ام که خودم باورم نمی شود. این وبلاگ و این پست خودش نشان دهنده تغییرات من است. دیگر نمی ترسم با اسم واقعی ام به همه بگویم من هنوز بعد از هشت ترم دفاع نکردم و دارم از روانپزشک و روانشناس کمک می گیرم تا بتوانم این مراحل آخر را هم طی کنم:)
درباره این سایت