من ترس خیلی زیادی از حیوانات داشتم، از همه حیوانات از هرنوعی. گربه در کوچه می آمد سمتم جیغ می زدم، کسی در تهران با سگش از کنارم رد می شد وحشت می کردم، از پرنده ها می ترسیدم، حتی اتی مثل مورچه یا مگس هم اگر روی دستم راه می رفتند وحشت زده می شدم.
داداش کوچک دوسه هفته ای ست دوتا همستر خریده، از انداختن غذا برایشان شروع شد تا غذا گذاشتن توی دهانشان و امشب بالاخره توانستم نوازششان کنم:) سرشار از حس خوبم:)) مدتها بود دوست داشتم به ترسم از حیوانات غلبه کنم، خوشحالم از برداشتن اولین قدم:)) آنقدر خوشحال که تمام فعل های پاراگراف اول را به صورت گذشته آوردم:))
قلی و لی لی اسم همسترهای کوچولوی داداشم هستند:)
درباره این سایت