دیشب تا ساعت ۱۲ فرش ها را پهن کرده بودیم و مبل ها را چیده بودیم و بالاخره خانه شبیه خانه شده بود. سرشب زنگ زده بودم کلی برای مامان غر زده بودم، آخرشب گفتم خوشحالش کنم، زنگ زدم دعوتش کردم صبح بعد از این که داداش می رود آزمون بدهد بیایند خانه ما.
امروز میزبان اولین مهمانان خانه جدیدمان بودیم. مامان و دوست نازنینش سیمین. البته سیمین به اسم دوست مامان است، ولی در عمل برای همه اعضای خانواده دوستی صمیمی و نزدیک و نازنین است. سنش دقیقا بین من و مامان است و به خوبی با هر دویمان جور می شود. با چای و شیرینی ای که خودشان آورده بودند پذیرایی کردم و کمانچه کیهان کلهر گوش دادیم و گپ زدیم. حس خوبی است که اولین میهمانانمان عزیزترین های زندگی ام بودند.
نسخه صوتی قیدار را با صدای رضا امیرخانی از نوار گرفته بودم و داده بودم سیمین خانم گوش بدهد، امروز گفت که تمامش کرده است. می گفت مثل من عاشق قیدار و مرامش شده است. گفتم بیایم در وبلاگ هم به هرکس قیدار را نخوانده پیشنهاد کنم برود با صدای خود امیرخانی گوش بدهد. البته مسلما برای هرکس هم قیدار را خوانده، شنیدنش با صدای امیرخانی باز هم جذاب خواهد بود.
الان که سیمین و مامان رفتند، نشسته ام به برنامه هایم در خانه جدید فکر می کنم. یکی از پروژه های مهمی که منتظر بودم پایان نامه تمام شود و بروم سراغش، جمع آوری و چاپ شعرهای سیمین است. بله، سیمین بانوی ما شاعر است. نمی دانم فرایند چاپ کتاب چطور است، ولی خیلی دلم می خواهد بتوانم تا تیرماه که تولد سیمین است این کار را انجام داده باشم و هدیه ام کتاب شعر خودش باشد.
مخاطب خاص نوشت: سیمین بانو، می دانم که اینجا را می خوانید. به محض اینکه اینترنت وصل شد، من منتظرم یکی یکی شعرهایتان را به صورت صوتی یا تایپ شده، هرکدام برایتان راحت تر بود برایم بفرستید و کارش را شروع کنیم. لازم نیست منتظر دفاعم بمانیم، حالا که در خانه جدید مستقر شده ام، تمرکز لازم برای این کار را دارم.
درباره این سایت